سلام
من خیلی دلم گرفته بود گفتم حرفم رو با دیگران بزنم حرفای اونا رو بشنوم راستش اینقدر اشک میریزم این روز ها که دیگه مغزم از کار افتاده
من ۲۹ سالمه وقتی ۲۲ سالم بود خانوادم رو به خاطر بد رفتاری های پدرم و دخالت های بیش از اندازه مادرم تو زندگیم ترک کردم که ای کاش نمیکردم و میموندم مشکلات رو حل میکردم به جای فرار از همه چیز ای کاااااااااااااااااااش
مادر من زنگ میزد به دوست دختر من که شماره پدرش رو بگیره بره واسه من خواستگاری بعد من این قضیه رو از زبون دوست دخترم میشنیدم و روحم هم خبر نداشت چی داره میگه تو همه چیز من دخالت میکرد و همیشه سعی میکرد من رو کنترل کنه
پدر من از بچگی با ما خیلی وقت ها بدرفتاری میکرد و همیشه آدم عصبی ای بود و ما رو توی بچگی خیلی کتک میزد خونه ما همیشه پادگان بود
ما هیچ وقت شرایط مالی خوبی نداشتیم و همیشه این مساله یک سر همه دعوا ها توی خونه ی ما بود
یکی از چیزایی که تو زندگیم برام خیلی عقده بزرگی درست کرده بود این بود که من با اینکه رتبه برتر المپیاد کامپیوتر بودم و جز رتبه های برتر کنکور ولی نتونستم به خاطر مشکلات مالیم به درسم برسم و مجبور شدم شروع به کار کردن کنم چون از درس خوندن پولی در نمی اومد و من واقعا به پول نیاز داشتم این خیلی همیشه بم فشار آورده که خانوادم هم هیچ وقت واسشون مهم نبود تلاش بکنن تا من به جایی برسم
من وقتی ۲۲ سالم بود یک تقی به تو توقی خورده بود و تونسته بودم درآمد ۱۵ میلیون تومن در ماه داشته باشم اون موقع دلار ۹۰۰ تومان بود
این مال وقتیه که من حداکثر ۳۰ هزار تومان پول تو جیبی ماهیانه میگرفتم
من رفتم و زندگیم رو تنها شروع کردم و رابطه ام رو با خانواده ام به طور کامل قطع کردم (تا الان که ۲۹ سالمه) گذشت و گذشت تا بعد این تحریم ها کار من زمین خورد هر روز شرایط بدتر میشد بدتر و بدتر من هم هرچی دست و پا میزدم هیچ فایده ای نداشت
راستش خیلی برام سخت بود که بعد اون همه اعتباری که داشتم مردم بفهمن به چه روزی افتادم واسه همین همیشه صورتم رو با سیلی سرخ نگه میداشتم و خانواده ام هم فکر میکردن من هر روز پول دار تر و پول دار تر میشم
تا اینکه توی این یک سال گذشته به روزی افتادم که خیلی وقت ها به خوردن نون خالی قناعت میکردم تا بتونم پول اجاره ماهیانه ام رو جور کنم و با صاحب خونه به مشکل نخورم که مبادا کسی بفهمه من چقدر بدبخت شدم
حالا داستان اصلی من از اینجا شروع میشه:
من الان دارم یک کاری راه میندازم و تا ۲ ماه دیگه به پول میرسه و میتونم درآمد خوبی ازش داشته باشم و برگردم به روزای خوبم ولی متاسفانه بهم خبر رسیده که پدرم حداکثر تا ۳ ماه دیگه زنده نیست
این ۲-۳ سال آخر دلم میخواست به یک جایی برسم و برگردم پیششون و دستشون رو بگیرم و کاری کنم بم افتخار کنن ببینن پسرشون کسی شده
ولی از طرفی هم با شرایط الانم دلم نمیخاد من و ببینن چون سریع میفهمن به چه روزی افتادم
دلم نمیخاد پدر این روزای آخر عمرش من رو اینجوری ببینه حالا که بیشتر از ۶ سال هست که من رو ندیده
دلم میخواست برگردم پیشش براش یک پرستار بگیرم هر کاری میتونم بکنم این روزای آخر بش خوش بگذره ببینه پسرش کسی شده ولی چرا اینجوری شد ((((((((((((
روی اینکه برگردم خونه در حالی که حتی پول اتوبوس تا شهرمون رو نمیتونم جور کنم ندارم فقط کسی که توی این شرایط من گیر کرده باشه میدونه من چه حسی دارم
از شما میخوام برام دعا کنید خدا یک فرصت دوباره بم بده دعا کنید پدرم تا حداقل ۱ سال دیگه زنده بمونه
من تو زندگیم فقط ۲ بار از خدا کار بزرگ یا معجزه خواستم و هر ۲ بار هم بم داده البته این مال ۶-۷ سال پیشه
این بار هم میخوام ولی میترسم اگه این بار خدا کاری برام نکنه چون ۶-۷ ساله هیچ یادی ازش نکردم و پدرم فوت کنه بدونه اینکه قبل از فوتش من رو ببینه وااااااااااااااااااااااای خدا دلم میخاد نبودم ((((((((((((((((((((((((((((((
به خدا این روزا بعد فهمیدن این قضیه کارم شده برم حموم زیر دوش بشینم و گریه کنم ((((((((((((((
ترو خدا دعا کنید پدرم تا ۱ سال دیگه زنده بمونه من باید قبل از رفتنش ببینمش نمیخوام وقتی برم ببینمش که بینمون یک دیوار سنگیه ((((((((((((((((((((((